سفارش تبلیغ
صبا ویژن

به خدا سوگند، آن که دنیا را دوست دارد و باجز ما دوستی می کند، خدا را دوست ندارد . هرکه حقّ ما رابشناسد و ما را دوست بدارد، در حقیقت، خداوند ـ تبارک وتعالی ـ را دوست داشته است . [.امام صادق علیه السلام]

قصه پسرک
نویسنده :  سید جمال الدین موسوی

سلام به دوستای گلم

این مطلب زندیگنامه که واستون میزارم. دو سال پیش و در وبلاگ قبلیه من نوشته شده که فکر کردم بد نیست توی این وبلاگم باشه.

زندگینامه 1
خوب بعد از یه غیبت ضغری بازم فرصتی دست داده که بنویسم و کسی هم نخونه . همونطور که گفتم میخوام زندگینامه خودمو بنویسم تا شاید بعدها چاپ بشه. تو یه شب بارونی بود.10 آبان 1361 رو می گم که چشم باز کردم و دیدم اومدم تو این دنیا  یه بچه ریزه میزه سیاه . شاید خیلی سخت باشه که بفهمین من اصلا کجایی هستم؟ چون خودمم هنوز درست نفهمیدم. اینو اولش بگم که توی اصفهان متولد شدم ولی به جون مامانم خسیس نیستم. پدرم و مادرم هر دو متولد خرمشهر هستن و همون جا هم بزرگ شدن و ازدواج کردن.
به سلامتی. ولی این تازه اول کارهچون پدر بابام اصفهانی بوده و همون جا هم به دنیا اومده بوده و همون جا هم به رحمت خدا رفت خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه. مادرشم همینطور اصفهانی بوده. ولی پدر مامانم شوشتری بوده( توضیح برای اونایی که نمی دونن شوشتر کدوم ایالته بگدم که همون اصفهان ولی تو خوزستان که مردمش شدیدا باقالی خور هستن ). مادر مامانم هم ماله یکی از شهرستان های بوشهر بوده که بزرگ شده آبادان و خرمشهر حالا منم که کلا 13 روز بیشتر اصفهان نبودم و بقیه حیاتم رو توی اهواز گذروندم البته تا 18 سالگی که اومدیم تهران. حالا دیگه قضاوت با خودتون که من اصلیتاٌ کجایی میشم.

 


پنج شنبه 86/7/12 ساعت 1:48 صبح

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
زندگینامه 3
[عناوین آرشیوشده]
فهرست
30112 :کل بازدیدها
52 :بازدید امروز
1 :بازدید دیروز
درباره خودم
قصه پسرک
سید جمال الدین موسوی
قصه ها، دردل ها و حرفای ناگفته و تمام دلتنگیهایم رو توی این کلبه کوچیکم می نویسم.
حضور و غیاب
لوگوی خودم
قصه پسرک
لوگوی دوستان
اشتراک
 
آرشیو
پاییز 1386
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
طراح قالب